جشن دندوني دختر نازم
السا جونم ، دختر نازم امروز كه دارم برات مينويسم سه شنبه 24 ام اسفند 95 هست و الان توي شركتم . صبح از خواب ناز بيدارت كردم و گذاشتمت پيش بابايي و مامانيت.... خيلي دلم گرفت كه صبحها مجبوري زود از خواب بيدار شي و بعدشم چندين ساعت همديگرو نبينيم اما چاره اي نيست.... تو هم بايد عادت كني سحرخيز شي گلم
عزيزدلم جمعه ي گذشته كه 20 اسفند بود و تو شش ماه و 3 روزت بود برات جشن دندوني گرفتيم. ي جشن كوچولو موچولوي خونوادگي (ماماني و بابايي و دايي سعيد و زندايي پريسا و من و بابات) كه بابايي و ماماني زحمتش رو كشيدن. بابايي برات بادكنك گرفته بود و خودش باد كرده بود ي كيك به شكل دندون خوشگلم گرفته بود ماماني هم آش دندون پخته بود + سمبوسه و كلي هم لباسهاي خوشگل و ي عروسك خرسي صورتي نرم و قشنگ بعنوان كادو بهت دادن. دايي سعيدم ي اسباب بازي ( پيانو به شكل خرگوش) + 4 تا باطري هاش كه توخيلي اونو دوست داري و هي صداشو در مياري
الان عكسهاي نازت پيشم نيست تا آپلود كنم ولي قول ميدم بزودي بذارم.